English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3564 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
word order U ترتیب واژه ها
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. U حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . U قولش قول است
marching order [travel order] U دستور پیشروی [ارتش]
say a word U حرف زدن
to say a word U حرف زدن
say a word U سخن گفتن
to say a word U سخن گفتن
upon my word U به شرافتم قسم
the last word U حرف اخر
word U اطلاع
not a word of it was right U یک کلمه انهم درست بود
word for word U کلمه به کلمه
at his word U بحرف او
at his word U بفرمان او
the last word U سخن قطعی
the last word U ک لام اخر
the last word U سخن اخر
take my word for it U قول مراسندبدانید
word for word <adv.> U نکته به نکته
word for word <adv.> U کلمه به کلمه
word for word <adv.> U مو به مو
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word for word U تحت اللفظی
word for word U طابق النعل بالنعل
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
keep to one's word U سر قول خود بودن
last word U حرف اخر
last word U اتمام حجت
last word U بیان یا رفتار قاطع
to keep to one's word U درست پیمان بودن
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . U کارت دارم
Could I have a word with you ? U عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
keep one's word <idiom> U سرقول خود بودن
last word <idiom> U نظر نهایی
a word or two U چند تا کلمه [برای گفتن]
in one word U خلاصه اینکه مختصرا
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
in a word <idiom> U به طور خلاصه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
say the word <idiom> U علامت دادن
in a word U خلاصه
in a word U خلاصه اینکه مختصرا
in one word U خلاصه
May I have a word with you? U ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
word U بالغات بیان کردن
word U عبارت
word U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word U پیغام خبر
word U قول
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word U روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word U فرمان
to keep to one's word U سرقول خودایستادن
to keep to one's word U درپیمان خوداستواربودن
that is not the word for it U لغتش این نیست
word U بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word U موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word U لغات رابکار بردن
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word U عهد
word U طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word U حرف
word U گفتار
word U کلمه
word U لغت
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word U لفظ
word U واژه
word U کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word U مشابه 10721
word U تعداد کلمات در فایل یا متن
word U واژه سخن
he is a man of his word U گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> U تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word square U جدول کلمات متقاطع
mum's the word <idiom> U دهان قرص
double word U کلمه مضاعف
full word U کلمه کامل
give someone one's word <idiom> U قول دادن یا بیمه کردن
word time U زمان کلمه
ghost word U لغت غیر مستعمل
function word U کلمه دستوری
A word is enough to the wise . <proverb> U براى عاقل یک یرف بس است .
ghost word U کلمه غیرمصطلح
head word U کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
half word U نیم کلمه
full word U تمام کلمه
word book U کتاب لغت
word book U قاموس
word book U فرهنگ لغات
word book U لغت نامه
word book U دیکشنری
to send word U خبردادن
to send word U پیغام دادن
to rime one word with another U یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
word book U واژه نامه
word picture U بیان یا شرح روشن
A mans word is one . <proverb> U یرف مرد یکى است .
word square U acrostic
word salad U سالاد کلمات
word salad U اشفته گویی
word process U ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word choice U جمله بندی
word choice U کلمه بندی
word choice U بیان
word of honour U قول شرف
word of mouth <idiom> U از منبع موثق
word star U یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
written word U کلماتنوشتاری
Is that your final word ? U همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word-blind U کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
mum's the word U این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
key word مفتاح
word class U ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
loan word U واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word U لغت اقتباسی
We just received word that . . . U هم اکنون اطلاع رسید که …
memory word U کلمه حافظه
microsoft word U یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
He didnt say a word. U یک کلام هم حرف نزد
This is an elusive word . U این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
machine word U کلمه ماشین
Word of honor . U قول شرف
I always stick to my word. U من همیشه سر حرفم می ایستم
What is the meaning of this word ? U معنی این لغت چیست ؟
In what sense are you using this word ? U این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
swear-word U فحش
four-letter word U واژهی قبیح
four-letter word U واژهیچهار حرفی
buzz word U لغت بابروز
buzz word U رمز واژه
word wrap U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap U حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
his bare word U قول خشک وخالی او
swear-word U ناسزا
swear-word U کفر
word correction U اصلاحکلمه
word fluency U سیالی واژگانی
numeric word U کلمه عددی
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
introductory word U کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
instruction word U کلمه دستورالعمل
in word and deed U درگفتارو عمل
in the p sense of the word U بمعنی واقعی کلمه
one word sentence U جمله تک واژهای
word warp U فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
to plight one's word U قول دادن
speak a word U سخنی بگویید
to have the final [last] word <idiom> U حرف خود را به کرسی نشاندن
alphabetic word U کلمه الفبایی
abide by one's word U بر قول خود استوار بودن
abide by one's word U سر قول خود ایستادن
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
as good as one's word U خوش قول
to pledge one's word U قول یا پیمان دادن
to pawn one's word U پیمان بستن
to pawn one's word U عهد کردن
to pawn one's word U قول دادن
to pause upon a word U روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
score out that word U روی ان واژه خط بکشید
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
send word U خبر دادن
send word for him U پیغام برای او بفرستید
to p an element to a word U جزئی از سر واژهای دراوردن
smear word U عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
word of mouth U صدای کلمه شفاهی
word of mouth U کلمات مصطلح
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to forfeit ones word U پیمان پکستن بدقول درامدن
word processors U کلمه پرداز
that word is obsolescent U میشود
to forfeit ones word U بدقولی کردن
to pass one's word U قول دادن
to impawn one's word U قول دادن
to stick to one's word U سر قول خود ایستادن
the root of a word U ریشه واژه
the root of a word U اصل کلمه
the word is sanctioned by use U کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
send word U پیغام دادن
stimulus word U واژه محرک
status word U کلمه وضعیت نما
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to get a word in edgewise U طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
speak a word U چیزی بگویید حرفی بزنید
word processing U پردازش کلمه
word-blindness U واژه کوری
word blindness U واژه کوری
code word U کلمات رمزی
code word U کلمه رمز
word-play U جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word play U جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
score out that word U ان واژه را خط بزنید
to plight one's word U عهد کردن
word frequency U بسامد واژگانی
data word U کلمه داده
word hoard U لغت نامه
Recent search history Forum search
1in order to improve
1affixation
2من دل درد دأرم
2لب آب
1Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
2transmembrane
2transmembrane
2single gas
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com